ذکر کاشف الکرب
دعای فرج

mouse code

کد ماوس

من معلمم... - متین
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

متین
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

من معلمم ...

امروز یکی از روزهای سخت وغمبار زندگیمه ! شاگردی داشتم به نام مهدی رهنمایی البته کلاس اول ابتدایی . شیطون بود اما دلی پاک و بی آلایش داشت  .    مثل تموم بچه های کلاس اولی...اون سال چندروزی مدرسه نیومد ، نگرانش شدم و از پدرش جویای حالش؛ گفت :" سرطان دارد...." مهدی خیلی منودوست داشت البته منم دوستش داشتم نه اینکه بقیه بچه ها رو دوست نداشته باشم اما مهدی .... دائم می اومد دستمو می بوسید و ازم تشکر میکرد با اون عینک ته استکانیش؛ مظلومیتی توی چهره اش وجود داشت که جرات نمی کردی حتی حرف تندی بهش بزنی ؛ وضعیت درسی اش هم بد نبود به هرحال اون سال گذشت و مهدی قبول شد و رفت کلاس دوم . کلاس دوم هم بود جویای حالش بودم چندین بار رفت شیمی درمانی... آهان راستی مهدی بچه سبزوار بود طرفهای مشهد... یه روز مادرش خوشحال اومد پیشم وگفت  : آقا  دکترها گفتند : "مهدی خوب شده و دیگه نیازی به شیمی درمانی نداره اما هرچند وقت یکبار باید وضعیتش بررسی بشه و ...." خوشحال شدم وخدا رو شکرکه این طفل معصوم بهتر شده.....تا امسال که چندی پیش یکی از اولیای دانش آموزان کلاس اول اون سال تدریسم طی تماسی بهم گفت : "فلانی از شاگردت خبرداری؟" گفتم: کدوم یکی ؟ گفت :" مهدی رهنمایی" گفتم: چی شده؟ گفت" : بیمارستان بستریه وحالش هم خوب نیست و دوباره بیماری اش عود کرده ؛" پرسیدم : الان کلاس چندمه ؟ گفت "پنجم " فورا با والدینش تماس گرفتم گفتند : "دوباره داره شیمی درمانی میشه". گفتم : گوشی رو بدین بهش باهاش حرف بزنم ؛ نمی دونین چقدر پاک و ساده و بی آلایش باهام حرف زد؛ باهاش شوخی کردم و کلی خندیدیم وقول داد از بیمارستان مرخص که بشه همدیگه رو ببینیم چون ممنوع الملاقات بود دکترها اجازه ملاقات نمی دادن ..... شب اربعین حسینی بود و خیلی دلم گرفته بود ؛ تنها کاری که از دستم بر می اومد این بود که برای سلامتی اش دعا کنم و به دیگران هم بگم دعاش کنن ؛ توی صفحه های مجازی پیام دادم و در مجالس هم اعلام نمودم .... تا دیشب که خبر در گذشتش را یکی از شاگردان اون سال کلاس اولی ام بهم داد خیلی متاثر شدم؛ وقتی به یاد خنده های قشنگ مهدی در لحظه های آخر درمانش که بیمارستان بود مخصوصا مظلومیتش می افتم وحتی زمانی که سر کلاس می اومد و دستمو می بوسید ، فرار می کرد وجای هیچگونه عکس العملی رو بهم نمی داد دلم آتش می گیره... ضمنا به هم قول داده بودیم که وقتی از بیمارستان مرخص شد همدیگه روببینیم....

راستی میخوام بگم من معلمم ؛

 التماس دعا

 


[ دوشنبه 93/10/29 ] [ 1:19 عصر ] [ مهدی رمضانی متین ] [ نظرات () ]

IranSkin go Up
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 19
بازدید دیروز: 18
کل بازدیدها: 254523

.

پخش زنده حرم


قالب وبلاگ