ذکر کاشف الکرب
دعای فرج

mouse code

کد ماوس

ربنا... - متین
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

متین
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 
ربنا

 

وقتی تنهای تنها می شوی غم به سراغت می آید؛ وقتی غم تمام وجودت را پر می کند دلت می گیرد؛ دلت که گرفت بغضی دلگیر گلو یت را می فشارد و تو ناچار ی از سکوت ؛ سکوتی که سنگین و کشنده است . می خواهی گریه کنی امانمی شود . سینه ات مملو از عشق و فریادی است که دیر زمانی است گویا گلویت را می فشارد و می خواهی زودتر آنها را بروزدهی و با آن گوش فلک را کر کنی . سرگردانی و پریشانی امانت را بریده . به آسمان نگاه می کنی ؛ کدر و ابری است . با خود می گویی آسمان چرا نمی بارد؟ چرا اشکهایش را فرو نمی ریزد ؟ انگار چیزی را گم کرده ای ؛ به دنبال چیزی می گردی اما نمی دانیچه چیز ؛ چه سخت است دنبال چیزی بگردی که نمی دانی چیست ؛ احسا س می کنی اتفاقی در حال وقوع است و تواز آن بی خبری . صداهای مختلفی را می شنوی ؛ صدای جیرجیرکها ؛ آواز قورباغه ها؛ قارو قار کلاغها و بالاخره صدای قل و قل سماور ننه جان . ننه جان را می بینی که کنار سماور روی ایوان نشسته و آماده شده تا چای تازه با دارچین دم کند .آقا جان هنوز نیامده . بلند می شوی. ننه جان نگاهت می کند ؛ گویا او هم فهمیده که بی حوصله ای ؛ چیزی نمی گوید اما زیر چشمی می پایدت .

-" ننه جان ! قربونت بشم برو اون آب پاش رو بردار یه کم آب توی حیاط بپاش ."

صدای ننه جان به خود می آوردت . بلند می شوی ؛ آب پاش را از روی ایوان بر می داری و به طرف حوض حرکت می کنی . ماهی های قرمز داخل حوض را می بینی که گوشه ای کز کرده اند ؛ نگاهشان می کنی ؛ انگار آنها هم حوصله ندا رند . خم می شوی . آب پاش را داخل حوض که فرو می بری ماهیها تکانی می خورند و رقصان دور می شوند . آب را که روی آجرهای مربعی شکل حیاط می پاشی بویی خوش فضای خانه را پر می کند . می خواهی برگردی تا دوباره از حوض آب برداری که صدای زنگ در خانه را می شنوی ؛ گمان می کنی آقاجان است . منتظرمی مانی تا آقاجان داخل شود .اما دوباره زنگ در خانه و کوبیدن درب خانه به صدا در می آید . مطمئن می شوی که آقاجان نیست ؛ چون اگر آقاجا ن بود با کلید در را باز می کرد .به طرف در می روی ؛ باخود می گویی : یعنی چه کسی می تواند باشد؟! با تردید در را باز می کنی . نامه رسان است .

-"سلام ؛ بسته ی سفارشی دارید لطفا اینجا رو امضا کنین ."

جواب سلامش را که می دهی دفتر نامه رسان را امضا می کنی ؛ بسته را تحویل می گیری؛ از نامه رسان تشکر می کنی و نامه رسان می رود . کنجکاو می شوی ببینی بسته از کجا و از طرف چه کسی آمده !! بسته را وارسی می کنی :

 

" فرستنده : تهران ؛ دفتر مقام معظم رهبری...."

 

" گیرنده : قم ؛ خیابان انقلاب.........برسد به دست آقای مهدی رمضانی متین ."

 

هنوز سردر گمی ؛ آنقدر که تا وسط حیاط که می آیی تازه می فهمی در خانه را نبسته ای ؛ بر می گردی؛ در حیاط را می بندی به طرف ایوان حرکت می کنی ؛ در حالی که لبهایت پر از خنده و چشمهایت پر از شادی است .

 

-"ننه جان کی بود؟

 

-" کسی نبود ننه ؛ پستچی بود.

 

-" خوب چه کار داشت؟

 

ننه دست بردار نیست . مجبوری جوابش را بدهی .

 

-ننه ! از دفتر آقا برایم یک بسته آمده . نمی دانم چیه؛ باید بازش کنم .

 

روی ایوان ، کنار ننه می نشینی ؛ سر از پا نمی شناسی ؛ می خواهی بسته را باز کنی که دوباره زنگ در خانه به صدا در می آید و به دنبال آن..

-" یاا... ؛ حاج خانم ؛ مهدی ؛ آقاجان خونه ای ؟ بیا این هندوانه ها را از دستم بگیر.

 

این بار آقاجان است . بسته را جلوی ننه روی زمین می گذاری و به طرف آقاجان حرکت می کنی . سلام که می کنی و علیکی می شنوی ؛ هندوانه ها را از دست آقاجان می گیری و خسته نباشیدی می گویی .


-" زنده باشی پسرم  

این را آقاجان می گوید . آقا جان به طرف حوض حرکت می کند . کتش را در می آورد ؛ کت را از دستش می گیری . آقاجان آبی به صورتش می زند و به طرف ایوان حرکت می کند.

-"حاج آقا خسته نباشید."


"سلامت باشی حاج خانم


ننه حوله را به دست آقاجان می دهد تا صورتش را خشک کند . آقاجان لب ایوان می نشیند و الهی شکری می گوید . ننه جان چای دارچین برایش می ریزد و تعارفش می کند . آقاجان هنوز استکان چای را نگرفته نگاهش به بسته ی پستی می افتد .

-" این چیه حاج خانم ؟"


-"چند دقیقه پیش پستچی..."


با خوشحالی میان حرف ننه می پری...


-"آقا جان ؛ بسته از طرف دفتر آقا آمده


-"کدوم آقا ؟!"


-" آقای خامنه ای".


-"آهان ؛ خوب ؛ چرا نامه از طرف دفتر آقا اومده؟ مگه چی شده ؟"


-" هیچی آقاجان ؛ یادمه چند ماه پیش برای آقا یکی از شعرهایم را فرستادم و از آقا خواهش کردم شعرم را بخوانند . گمان کنم آقاشعرم را خوانده که جواب نامه ام را داده اند .


 

آقا جان استکان چای را ازدست ننه که می گیرد همانطور داغ داغ آنرا سر می کشد بعد سینه ای راست می کند و می گوید :

" حالا نمی خواهی بسته را باز کنی ببینم برایت چی فرستاده اند."


بسته را با احتیاط برمی داری ؛ روی پایت می گذاری و با احتیاط بیشتر بازش می کنی .

داخل بسته یک پاکت سفید رنگ است . دستت را داخل پاکت می بری و بعد از چیزی که می بینی متعجب و حیران و در عین حال خوشحال می شوی . زنگ های دلت را می زدایی و متن نامه دفتر آقا را می خوانی :

 

"باسمه تعالی "

 

جناب آقای مهدی رمضانی متین؛

 

سلام علیکم ؛

 

نامه ی محبت آمیز به همراه شعر شما تحت عنوان "خلوت خیال " به دفتر مقام معظم رهبری "مدظله" واصل گردید از لطفی که نسبت به مقام معظم رهبری داشته اید سپاسگزارم . در اجابت درخواستتان یک عدد سجاده و جانمازی به پیوست تقدیم می گردد...

 

 

 سجاده را روی چشمانت می گذاری و رو به قبله می ایستی اما انگار چیز دیگری کم داری . صدای غرش ابرها به خود می آوردت ؛ گونه هایت را خیس از اشک می یابی ؛ آستینهایت را بالا می زنی و با اشک دیده هایت وضوی عشق می گیری . آسمان نیز پابه پای تو می گرید ؛ گویی او هم رها شده است ؛ رها از همه ی دلبستگیها و دیگر بی قرار نیستی ؛ سرگشته و حیران نیستی ؛ دیگر بغضی نهفته در گلویت تو را عذاب نمی دهد و هر قدر بخواهی این بار همراه با قطرات باران می گریی ؛ ضجه می زنی !! وتمام دل خستگی هایت را در یک کلمه خلاصه می کنی :

 

"ربنا..ربنا..ربنا..الغوث..الغوث..الغوث "

                                          


[ شنبه 93/3/3 ] [ 11:13 صبح ] [ مهدی رمضانی متین ] [ نظرات () ]

IranSkin go Up
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 254336

.

پخش زنده حرم


قالب وبلاگ